آويناآوينا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 23 روز سن داره

آوينا عشق مامان و بابا

اتفاق بامزه تولد

چند روزي كه آوينا مريض بود اصلا غذا نمي خورد حتي خيلي كم شير مي خورد. وقتي كيك تولدشو آورديم سريع از جاش بلند شد  يكي از دستاشو تو كيك زد و شروع به خوردن انگشتا و دستاش كرد قيافش خيلي بامزه و خنده دار شده بود منم حسابي خوشحال كه بعد از چند روز داره يه چيزي مي خوره. آوينا جونم در حال خوردن كيك جاي دست كوچولوي آوينا جونم روي كيك كادوها: كفش ، لباس، عروسك ، استخر بادي ، خونه سازي و پازل ...
29 خرداد 1392

دختر شيرين و خوردني ماماني

كمي از شيرين زبوني عروسكم ميره تو اتاق صداش ميزنم آوينا ميگه جونم ژانم و منم وقتي يه كاري انجام ميده كه عصباني ميشم ميگه : نااحت اشو عزيزم ميخواد به چاقو دست بزنه نيم نگاهي به من ميكنه و مي گه : چاقو خطركاكه ، دستمو ايبوره ، خوني مياد ، ني ني يا خوب دست نميژنن ، منم دست اميزنم وقتي كار خطرناكي ميكنه يا بدون اجازه به چيزي دست ميزنه بهش ميگم يه ني ني خوب اينكارو نميكنه آوينا هم آخرتمام جملاتش همينو مي گه ميره سراغ كيف بابايي و واسه اينكه چيزي نگيم با يه حالت خاص چشماشو بهم ميزنه و ميگه اجازه بدي ؟ (يعني اجازه ميدي). بعدم با همون حالت ادامه ميده : دست اميزنم فقط ايگاشون اوكنم من و بابايي هم با ديدن اين قيافه ...
29 خرداد 1392

باي باي پوشك

1 ماه گذشته با گرمتر شدن هوا تصميم گرفتم كه آوينا پوشك و شيشه شيرو كنار بذاره . در مورد شيشه كه نه تنها موفق نبودم بلكه وابسته ترم شده اما در عرض 1 هفته آوينا با رضايت كامل پوشك و كنار گذاشت و دو روز پيش هم واسه اولين بار بدون پوشك رفتيم خونه مامان مهتاب كه كاملا همكاري كرد فقط وقتی برای مدت طولانی بيرون ميريم پوشك ميشه كه اونم هر بار خبر كنه و امكانش باشه بازش ميكنم اینکه آوینا چطور از شیشه و پوشک خلاص بشه از مدتها قبل منو میترسوند  با وجود اینکه همه از ١ سالگیش واسه پوشک می گفتن اما من هیچ اقدام و تلاشی نکردم و خواستم با نظر روانشناسا پیش برم که خوشبختانه زودتر از اونی که فکر میکردم موفق شد از این مرحله بگذره البته آوینا اصلا از قصر...
26 خرداد 1392

22 ماهگي دخترم

آوينم بالاخره اجازه داد موهاشو ببندم . موهاي گلم خيلي كمه و تا حالا اجازه نميداد واسش حتي گل مو بزنم اما بعد از اينكه عكس چند تا دخمل خوشگل تو مجله رو بهش نشون دادم گفت ماماني موهامو خوشگل كن و اين شد كه ماماني با تلاش فراوان موهاشو اينجوري كرد اواخر ارديبهشت آرزو جون (زن عموي آوينا) از من و دخترم دعوت كرد كه به جشن پايان پيش دبستاني عليرضا و امير عباس بريم  اول جشن دختر كوچولوم يه كم از سروصدا ترسيد ولي بعد از برنامه هاشون خوشش اومدو شروع به دست زدن كرد . اينم اولين جايي كه دخترم با موهاي خرگوشي رفت فضاي سالنو خيلي دوست داشت و بعد از اتمام برنامه ها شروع كرد به شيطنت عكس از بچه هاي كلاس پسر عموها كه دارن سرودشونو ...
21 خرداد 1392

22 ماهگيت مبارك

بالاخره بعد از يك ماه غيبت برگشتيم هم اينترنت قطع بود هم خودم حسابي مشغول بودم .دلم واسه وبلاگ گلم و تمام دوستامون تنگ شده بود تو اين مدت كوتاه اما پر از عشق و خاطره و شيرين زباني آويناي من 1 ماه بزرگتر شد و امروز همزمان با عيد مبعث فرشته كوچولوي من 22 ماهه شد دخترم بزرگتر و شيرين تر ميشه و هر روز با جمله ها و حرفاي جديد به زندگيمون روح و نشاط ميده گل خوشبوي من 22 ماهگيت مبارك عشق من دوستت دارم ...
17 خرداد 1392
1